مقالات دینی

از هر خرمنی خوشه ای

مقالات دینی

از هر خرمنی خوشه ای

نقدی بر کمو نیسم

ان الحمد لله نحمده و نستعینه و نستغفره و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا، من یهده الله فلا مضل له و من یضلل فلا هادی له، و اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ(1) «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِی تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا(2) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا*یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَمَن یُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا(3) اما بعد: 

ب رای هر مسلمان آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد این است که زندگی اش را با برنامه ای که هدیه آفریدگار جهان و انسان است وفق دهد چون اسلام آخرین دین و کاملترین هدیه الهی است که توسط آخرین رسول رب العالمین یعنی محمدصلی الله علیه وسلم به جامعه بشری عرضه گشته است دینی است کامل که الله تعالی به آن راضی و به واسطه آن بر انسانِ خاکی منت نهاده است و در کتاب مبینش فرموده که اسلام تنها دین مورد رضای اوست هرکس غیر از آن راهی را برگزیند از وی نمی پذیرد و خسران ابدی را جزای چنان انتخاب نادرستی قرار داده است به همین دلیل در هر لحظه از حیات بر هر مسلمان لازم است این آیه قرآنی را آویزه گوش خویش نماید که:{وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ} (4) و تنها به این امر بیاندیشد که از راه مستقیمی که هادی آن محمد صلی الله علیه وسلم است و تنها راهی است که به الله منتهی و موجب سعادت دنیا و آخرت است جدا نگردد و به راهها و مسیرهای غیر آن که شیطانهای انسی و جنی به آن دعوت می کنند تغییر مسیر ندهد چون در آن حال خسران و زیانمندی قرین حال وی می گردد{وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ} (5) در شرایط زمانی ما در بین تمام جریانات غیر دینی و حرکتهای انحرافی موجود طرفداران کمونیسم و حرکتهای مبنی بر این ایده بیشترین دشمنی را با اسلام دارند ولی به خاطر انحراف در اندیشه های دینی مردم و گاهاً اغفال شدنشان توسط دشمن و یا جاهل ماندن نسبت به عقاید دشمنانشان آنگونه که شایسته مردم مردم مسلمان و معتقد به اصول اساسی اسلام است توجه لازم به آن نشده چه بسا روی داده مسلمانی چون نردبان ترقی برای این دشمنان قسم خورده ی اسلام عمل نماید به همین خاطر در صدد برآمدیم که بصورت موجز و مختصر اجمالی از اندیشه کمونیسم و شیوه ها و راه کردهای آن را در دعوت خود مورد بحث قرار می دهیم و ضمناً در مورد غیر واقعی بودن ادعاهایشان و پایبند نبودن خود کمونیستها در عمل به آن سخن بگوییم تا باشد که این مجمل راه توشه ای برای ما و چراغی بر فراز راه مؤمنان به الله در مواجه با مدعیان نجات و رستگاری باشد که ایمان به الله تنها در صورت نفی هرگونه گرایش به غیر اسلام تحقق می یابد چنانکه الله تعالی می فرماید:«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى(6) لذا باید ایمان را بر اساس نفی تمام ادیان و افکار و عقاید و مکاتب غیر اسلامی بنا نمود چنانکه همین مسئله شعار اساسی رسول اللهصلی الله علیه وسلم در دعوتش هنگام مواجه ی با کفار بود آنگاه که فرمود:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا} 

مارکسیسم از مطرح کردن واقعی مسئله طفره می رود 

اصل اساسی و بنیادین کمونیسم از لحاظ اعتقاد که بسان رکن رکین برای بقیه ی اصول کمونیسم به حساب می آید ماتریالیسم است و به همین خاطر کمونیستها با توجه به این اصل اعتقادیشان گاهاً ماتریالیست نز خوانده می شوند. ماتریالیسم یعنی طرفداران ماده اصطلاحاً به کسانی گفته می شود که معتقدند ماده تنها واقعیت موجود است و به جز ماده در جهان هیچ چیز دیگری وجود ندارد اگر مواردی هم چون ذهن و عواطف و عقل و … مشاهده گردد ناشی از ماده و ترکیبات ماده است و در تعریف ماده نیز رهبران این مکتب اعلام می دارند ماده چیزی است که حجم دارد و فضا را اشغال می کند و در زمان موجود است و با این تعریف خط بطلان بر تمامی اندیشه ها و عقاید دینی می زند چون وقتی واقعیت موجود را در ماده منحصر می گرداند دیگر در چنین اندیشه ای جایی برای حضور ایمان به غیب و اعتقاد به وجود خداوند و مسئله ای به نام جهان آخرت مطرح نخواهد شد حال صرف نظر از نادرستی آن هرکس که ماتریالیست شد بدین معنی است که با تمام عقاید دینی در شکل درستش که انبیاء الهی واسطه تبلیغ آن بوده اند وداع کرده است چون ممکن نیست کسی ماتریالیست باشد و به خدا و رسالت پیامبران و قیامت و عوالم غیب نیز معتقد باشد لذا این فکر و اندیشه با دین، درست در مقابل هم قرار دارند و اجتماعشان محال است و بت پرستان و مشرکان عرب و عجم در قدیم و جدید وجه اشتراکشان با اهل اسلام بسیار زیادتر از نزدیکی یک موحد معتقد به رسالت محمدصلی الله علیه وسلم از یک کمونیسم است بنابراین بر هر مسلمانی لازم است که طرفداران این ایده و عقیده را تا زمانی که بر آن قرار دارند کافر بنامد و معاملات زندگی خویش را با آنها بر مبنای روابطی که اسلام ما بین یک مسلمان و کافر مقرر کرده است، قرار دهد. 

اما کمونیستها واقعیت عقاید خویش را به شکل صحیح مطرح نمی کنند حتی در کتابهایی که رهبران فکری آنها در آن به طرح مسئله می پردازند خواننده را در دو راهی قرار می دهند و مسائل را به طوری نادرست مطرح می کنند که انسان در انتخاب دچار اشتباه می گردد می گویند اندیشمندان و فلاسفه جهان با توجه به اینکه آیا معتقد به وجود عینی ماده هستند یا نه به دو دسته تقسیم می شوند آنها که واقعیت خارج از ذهن یعنی ماده قائلند، رئالیست واقع گرا و ماتریالیست می باشند اما کسانی که معتقدند جهانی وجود ندارد و دنیا خواب و خیالی بیش نیست اینها ذهن گرا و خیالباف و ایدئالیست می باشند یا به قول انگلس بنیانگذار ماتریالیسم دیالیتیکی آنها که معتقدند ماده مقدم بر روح و اندیشه است ماتریالیسم و دیگران که معتقد به تقدم روح و اندیشه بر واقعیت مادی هستند ایدئالیست می باشند. اما راستی آیا اینگونه است؟ آیا یک مسلمان حق ندارد که بگوید من معتقد به وجود عینی ماده هم هستم و در عین حال ماتریالیست هم نیستم یا معتقد به تقدم ماده بر اندیشه بشری هستم و در عین حال ماتریالیست هم نیستم این همه فریب و منحرف ساختن اذهان برای چیست؟ چرا از واجه شدن با حقیقت می ترسند؟ در کدام کتاب صحیح دینی ذکر شده که خداوند روح است تا در صورت تقدم ماده بر روح، ماتریالیسم پیروز گردد! این امر تنها برای این است که آنچه کمونیست ها در صدد انکار آن هستند چیزی به روشنی روز است چون انسان فطرتاً به خدا و آفرینش گرایش دارد به همین دلیل اگر معبود حقیقی را هم تحت بد آموزیهای محیط گم کند به عبادت معبودان باطل روی می آورد. 

کمونیستها در هیچ کتابی دلیلی بر رد خداوند ندارند و همه جا در صدد بیان چیزی هستند که قبل از پیدایش آنها مورد اذعان و توجه بشر بوده است. چون انسان در دنیا زندگی کرده و با دیگران و طبیعت در ارتباط بوده و محال است در چنین وضعی منکر چنین حقیقتی باشد تنها چیزی که مورد استناد آنها قرار می گیرد این است که ما در بررسیهای خویش خدا را نیافته ایم و نه او را دیده ایم، نه حس کرده و نه در آزمایشگاه مشاهده نموده ایم اما واقعیت این است که نیافتن و ندیدن، هیچ وقت دلیل بر نبودن نیست خدایی که اهل اسلام به آن معتقدند خالق ماده و جسم است بنابراین قابل مشاهده ی جسمانی و اشاره ی حسی نیست و اگر در آزمایشگاه هم چیزی یافت شود آن خدا نیست، بلکه نشانی بر اثبات خداست. ما همچنان که از فعل به فاعل و از اثر با مؤثر پی می بریم با عقل خویش، خدا را می یابیم، ماده ی نیازمند و فاقد شعور و ادراک را نمی توانیم خالق طبیعت و هستی با آن همه تنوع و کثرت و نظم و ارتباط و هماهنگی بدانیم. چیزی که در ذات خویش فاقد همه چیز است نمی تواند واجد آن هم باشد. 

ذات نایافته از هستی بخش           کی تواند که شود هستی بخش 

قرآن می فرماید:«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (7) عقل بشری نمی پسندد که انسان از هیچ خلق شود و معلول تصادف باشد و ماده با این همه نقص که ناشی از ذات او است نمی تواند واجد صفت خالقیت باشد لذا جهان را خالقی است به نام الله که انسان و جهان مخلوق او هستند و او ذاتی است متصف به همه صفات و خالق این همه نظم و هماهنگی و آفریدگار همه چیز است. 

انگیزه پیدایش دین و ایمان به خدا از دید طرفداران کمونیسم 

اما ماتریالیسم که در مقابل دلایل قاطع اهل اسلام توانایی مقابله را در خود نمی بیند در صدد دلیل تراشی برای ایجاد انگیزه خدا باوری در انسان برمی آید و ایمان به خدا را معلول جهل بشر می داند و یا اعلام می دارد انسانهای آغازین به دلیل ناتوانی در مقابله با طبیعت برای تسکین روحشان خدا را در دل و روان خویش خلق کردند تا تکیه گاهی معنوی در مبارزه با مشکلاتشان بیابند بنابراین وقتی بشر از عوامل ترس و جهل بوسیله علم، رهایی یافت با اندیشه خدا گرایی نیز وداع می کند اما این خذعبلات فقط به کار جلسات رفقا می خورد. ما در سایه رشد علم و ایجاد امنیت، گرایش به ایمان به خدا را افزونتر می بینیم و اگر آن قاعده درست می بود می بایست مؤمنان به خدا از همه جاهلتر و ترسو باشند در حالیکه اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان جهان مؤمن به خدا هستند و طرفداران ایمان به خدا از همه ی افراد بشر شجاعتر بوده اند، نگاهی به تاریخ بشریت و تحقیقی در احوال انبیاء الهی و پیروانشان این حقیقت را ثابت می کند که ایمان به خدا ناشی از کشف واقعیت است، محال است انسانی عاقل باشد ولی معتقد به خدا نباشد چون خدا منشأ و علت ایجاد این جهان است و وجود جهان دلیل بر وجود اوست اما کسانی که فهم ندارند در روشنایی روز هم شک می کنن و الله تعالی در قرآن با حالت توبیخ می فرماید: آیا در وجود خداوند، که آفریدگار آسمان و زمین است شکی است!…«أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ(8) باز هم مغالطه ی دیگر 

استالین در جزوه ی ماتریالیسم دیالیتیک چهار اصل را به عنوان منطق اعتقادی خویش بیان می دارد و مدعی است طرفداران ایمان به ماوراء ماده یعنی معتقدان به خدا به آن باور ندارند و می گوید: 

1. دیالیتیک بر خلاف متافیزیک معتقد است طبیعت مجموعه ی واحدی است که تمام اشیاء با هم ارتباط دارند و مشروط به وجود هم هستند.2. دیالیتیک بر خلاف متافیزیک طبیعت را در حال تغییر و تحول و تکامل می بیند.3. سیر تکاملی را از تغییرات کمی می داند که به تغییرات آشکار و اساسی منتهی می شود.4. معتقد است که اشیاء و پدیده های طبیعت در داخل خویش دارای تضادی هستند که موجب حرکت کمالی ماده است. 

حال با این حساب که آقادی استالین می گوید ما حق نداریم بگوییم که معتقد به هماهنگی بین اشیاء و تغییر و تحول در جهان هستیم چون اگر چنین معتقد باشیم به ناچار باید خودمان را ماتریالیست بنامیم. طرفدار ایمان به خدا حق ندارند بگویند ما هم رئالیست هستیم و هم معتقد به جهان خارج از ذهنیم. چون آقایان اینگونه حکم صادر کرده اند. این امر داستان قاضی بلخ را به یاد می آورد که به خاطر غیبت مردی، حکم به فوتش صادر کرد. بعد که پیدا شد مأموران او را به زور در تابوت انداختند تا دفنش کنند هر چه فریاد می کرد من زنده ام می گفتند تو اشتباه می کنی چون قاضی حکم کرده است بنابراین تو باید بمیری و دفن شوی؟! اما هرچند کمونیستها خود را به بیراهه زنند امر مسلم و فرق اساسی این است که مسلمان معتقد به خدا، هستی را منحصر در ماده نمی بیند و قوانین حاکم بر آن را منحصر به قوانین فیزیک و شیمی نمی داند، به همین دلیل به جهان همانگونه که هست نظر می کند و برداشتی مطابق با واقع از آن دارد. 

کمونیستها در شرایط مختلف رنگ عوض می کنند 

کمونیستها در دعوت کردنشان مصلحت خویش را در درغ و فریب مردم دیده اند چنانکه هنگام حضور در اجتماع هیچگاه مردم را مورد خطاب قرار نداده اند: که ای مردم از اعتقادات غلط خویش دست بردارید دین باعث بدبختی شماست ماتریالیسم و بی دینی باعث خوشبختی است بلکه اگر گاهاً مردم به عقاید ناسالم آنها پی می بردند با توضیحات گمراه کننده برای مردم عقیده ی خویش را توجیه می کردند که مثلاً ما معتقد به آزادی عقیده هستیم و در این جواب خویش نیز دروغ می گفتند چون اردوگاههای کار اجباری در روسیه تحت حاکمیت استالین و کوچ اجباری مردم فلاکت بار کامبوج توسط خمرهای سرخ و حاکمیت سیاه و پلیسی سازمان مخوف ک- گ- ب نادرستی این ادعاهای مسخره و جوابهای دروغین آنها را آشکار می کرد آنها بیشتر بجای تشریح عقاید خویش در صدد تحریک عواطف مردم برمی آمدند توده ی مردم را در اجتماعات با این مضمون مورد خطاب قرار می دادند که ای مردم رنج کشیده، ای کسانی که در زندگی طعم شیرین حیات را نچشیده اید، ای آنهایی که توسط سرمایه داران زالو صفت استثمار شده اید به پا خیزید، به پا خیزید و دودمان ظلم و استبداد را نابود کنید، و… در چنان جوُی منطق جایی ندارد با تحریک احساسات بر گرده مردم مظلوم سوار شده و حرکتهای آزادیخواهانه آنها را در جهت به حاکمیت رسیدن خویش به مسلخ می کشیدند و درد و رنج و بدبختی را در نتیجه ی مبارزات حق خواهانه مردم نصیب آنها می کردند، همیشه در مقابله ی فکری با مخالفان خویش از نسبت دادن هرگونه تهمت و افترا ابا نداشتند، هرکس در صف آنها باشد انقلابی، نترس و مبارز، و هرکس با هر مزاق و عقیده و گرایش در جهت خلاف آنها باشد ضد انقلاب، وابسته و نوکر استعمار و سرمایه داری است. به تناسب شرایط و اوضاع محیط رنگ عوض می کردند ببرک کارمال رئیس سابق حزب کمونیست افغانستان در صف نماز جماعت مردم کابل حضور می یافت اما در همان حال انور خوجه رهبر کمونیستهای آلبانی در کشورش موزه ی ضد خدا، درست می کرد. 

تحلیل تاریخ از دیدگاه کمونیسم 

کمونیستها در تحلیل تاریخ نیز مبنا را بر اصالت و تقدم ماده قرار داده اند، گفتند تغییر و تحولات جوامع بشری ریشه در مادیات آن جامعه دارد در هر جامعه اقتصاد آن اصل و اساسی برای تحولات آن می باشد دورانهایی را برای این حرکت تکاملی تاریخ قرار دادند و اعلام کردند گذر از این مراحل حتمی و اجتناب ناپذیر است. مرحله ی آغازین زندگی بشر همان اجتماع اولیه ی آن است که از جمع شدن خانواده ها و قبایل آغاز می گردد و در آن جامعه مالکیت متعلق به همه است همه کار می کنند و با هم از آن بهره مند می شوند وقتی ابزار کار درست شد و قبایل با هم در ستیز قرار گرفتند نظام بردگی شکل گرفت. در جامعه برده داری دو طبقه برده و برده دار در مقابل هم قرار دارند که منافع آنها در تضاد با هم می باشد و بلاخره بر اساس پیشرفت در ابزار و وسایل کار و تصاحب زمینهای زیاد، جامعه ی ارباب و رعیتی شکل می گیرد و ارباب و رعیت در شکل دو طبقه ی متضاد اجتماعی قرار دارند و سرانجام دست فروشان و معامله گران بصورت سرمایه داری در آن جامعه به وجود می آیند و همراه با تحولاتی جامعه فئودالی و ارباب و رعیتی نابود و جامعه سرمایه داری شکل می گیرد در این جامعه نیروی کار در کارخانه های عظیم که ارکان اساسی اقتصاد و جامعه را تشکیل می دهند تشکیل می یابد و کارگران و سرمایه داران بصورت دو قطب متضاد در جامعه بوجود می آیند و در نتیجه این تضاد منافع مبارزات کارگری بساط سرمایه داری را در هم می پیچد و در یک مرحله گذر از سرمایه داری به جامعه ی کمونیسم بدون طبقه، اقدام به تشکیل جامعه ی سوسیالیستی می نماید. انگلس که از رهبران برجسته این عقیده است سوسیالیسم مورد ادعای خویش را علمی می نامد چون آن را نتیجه حرکت قانونمند و بالاجبار طبیعی جامعه می داند یعنی همچنانکه یک دانه گیاه باید در زمین کاشته شود و تا رسیدن به گل از مراحلی حتماً باید بگذرد سوسیالیسم نیز نتیجه ی منطقی و جبری حرکت تاریخی اجتماع بشری است در این تحلیل مارکسیسم نقش کلیدی و اساسی را در تحولات از انسان می گیرد چون معتقد است در هر جامعه فرهنگ و افکار سیاسی و اجتماعی و اختیار و اراده ی انسانها روبنا هستند و عامل تغییر در آن تولید و ابزار کار و وضع معیشت است و می گوید تا مرحله ی نابودی یک جامعه از لحاظ اقتصادی مهیا نگردد نیروهای انقلابی قادر به تغییر و تحول نیستند بقول مارکس که بنیانگذار این ایده است اقدام زودبهنگام چون تولد نوزاد در غیر موقع زایمان است که مرگ آن حتمی است و از دیدگاه مارکسیسم این مراحل هرکدام نسبت به دیگری بهتر و کاملتر است در بررسی این نظریه و تطبیق آن با واقعیت به خیالبافی کمونیست ها و عدم صداقت آنها در گفته ها و عقایدشان پی می بریم: 

اولا: همه ی جوامع این مسیر و تغییرات اجتماعی را نداشته و اگر داشته اند مثل هم نبوده است چنانکه دوران ارباب و رعیتی در جوامع ما با جوامع اروپایی کاملاً مثل هم نبوده است اگر این تطابق روبنا و زیربنا در جوامع از دیدگاه کمونیسم چیزی واقعی بود نمی بایستی چیزی که در جامعه ی برده داری و فئودالی در منطقه ای شکل می گیرد حضورش را در جامعه ی سرمایه داری و یا سوسیالیستی باز هم داشته باشیم چون شرایط زندگی و ابزار خاص تولید جوامع که زیربنای ایجاد این فکر می باشند همراه با زوال جوامعشان از بین رفته اند و آیا این امر به معنی تحلیل غلط کمونیسم از تغییرات اجتماعی نیست؟ چگونه می شود دین که خواستگاه اقتصادی آن به زعم کمونیستها دوران فئودالی و یا برده داری است در جوامع سرمایه داری و حتی سوسیالیستی به همان قدرت آغازین حضور داشته باشند چنانکه می بینیم بعد از مرگ کمونیسم در شوروی حرکت جهادی و دینی مردم چچن انقلاب می آفریند و کمونیسم را در منطقه خویش بعد از صعود به زباله دان می اندازد اگر گذر از جوامع چنانکه رهبران این مکتب مدعی آن هستند چیزی حتمی و اجتناب ناپذیر است انقلابات کارگری می بایستی در کشورهایی که از رشد سرمایه داری بیشتری برخوردار بودند شکل می گرفت اما برعکس می بینیم در کشورهایی چون روسیه که به ادعای خود کمونیستها، هنوز فئودالیسم در آن کاملاً نابود نشده بود و سرمایه داری از آن چنان شکوفایی برخوردار نبود بزرگترین انقلاب کمونیستی به رهبری لنین شکل گرفت  و در چین مائو نیروی جنگنده و انقلابی خویش را به جای کارگران کارخانه از بین دهقانان استثمار شده ی روستایی انتخاب کرد و با یک جهش، بدون گذر از جامعه سرمایه داری به جامعه سوسیالیسم پرش کرد. نیروی فیدل کاسترو و چگوار در آمریکای لاتین و در کوبای عقب افتاده و غیر صنعتی به وسیله ی جنگ چریکی حاکمیت سوسیالیسم را ایجاد و جنگ جهانی دوم اروپای شرقی را بدون پیمودن سرمایه داری در مسیر سوسیالیسم قرار داد در تمام این حرکتها ما اصل و اساس و زیربنا را حرکتهای سیاسی و فرهنگی می بینیم و اینها می رساند که این تحلیل مادیگرانه کمونیسم از جامعه و مسیر تحولات آن یک تحلیل دور از واقع و صرفاً یک خیالبافی کودکانه است حتی در جوامع ما نیز بیشتر کمونیستها در مناطقی که دچار فقر فرهنگی بیشتری هستند حضور زیادتری دارند چون در صورت صحت افکار کمونیستی که آنها کمونیسم را فکر و ایده ی طبقه ی پیشرو جامعه یعنی کارگران می دانند جای این سؤال بسیار مناسب است که چرا آنها بیشتر در مناطق کردنشین حضور یافته اند آیا طبقه ی متشکل کارگری در تهران و اصفهان حضور دارد یا در زمینهای کوچک کشاورزی در کردستان؟ آیا در بغداد و بصره حضور دارند یا در روستاهای شمال کردستان که گاهاً از ابتدایی ترین پیشرفت اجتماعی نیز محروم شده اند؟ و اگر کمونیسم فکر طبقه ی کارگر است چرا داعیان به این ایده و مرام اکثراً نازنینهای پرورده شده ی خانواده های سرمایه داری هستند  اکثر رهبران کمونیستی خودشان سرمایه دار، خان و زمیندارند. آیا این نمی رساند تمام آن چیزهایی که کمونیستها می گویند فقط فریبی برای توده های رنج کشیده و مظلوم است؟ در یکی از روستاها روزی در مسجد آبادی یکی از همین رهبران کمونیستی که خانواده اش جزو سرمایه داران شهری هستند برای مردم سخنرانی می کند در حین سخنرانی دست کشاورز زحمتکش روستایی را می گیرد و می گوید من فدای این دستهای پینه بسته شوم آن کشاورز محروم وقتی به زندگی خویش می نگرد که در تمام طول زندگی با ناراحتیها دست و پنجه نرم کرده از خود شرم می کند که جواب دندان شکنی به آن سرمایه دار کمونیست ندهد، بلافاصله دستش را می گیرد و آن را بلند می کند و می گوید: من هم فدای کارخانه ی قند پدرت برم و فدای مغازه های پارچه فروشی خانواده ات بشوم. 

کمونیسم و مبارزات ملی 

کمونیستها علی رغم عدم ایمان و اعتقاد به حرکتهای ملی و منطقه ای، خود را همساز با خواسته های حق خواهانه مردم کرده اند؛ از حقوق ملی مردم دم می زنند در حالیکه بوق عقاید کمونیستها در مرحله ی مبارزات ملی هنوز طبقه ی پیشرو کارگر و روبنای فکریش که کمونیسم باشد شکل نگرفته بنابراین در صورت صداقت باید آنها در این مقطع زمانی حضور نداشته باشند ولی هم اکنون می بینیم در این مرحله کمونیستها کار سرمایه داران و بورژواها را انجام می دهند. بایستی حل این معما را از آنها بخواهیم. 

کمونیستها ماکیاولیست هستند 

کمونیستها از اصول ماکیاولیسم که معتقدند هدف وسیله را توجیه می کند استفاده می کنند آنها برای حاکمیت خویش و رسیدن به منافع خودشان هیچ اصلی در نظرشان محترم نیست برای مثال نگاهی به روند حرکتهای سیاسی بعضی از احزاب کمونیستی منطقه نشان می دهد که برای رسیدن به اهداف خویش نوکری همه حکومتها را آزموده اند. از سازش با صدام گرفته تا همکاری با حکومتهای دیگر منطقه تا سجده و تعظیم در مقابل زر و زور یعنی آمریکا، کارنامه سیاه ایشان است در حالیکه تا همین چند دهه ی اخیر ایشان منادی شعارهای ضد امپریالیستی و سرمایه داری بودند. 

مشخصه اصلی جامعه کمونیستی 

انگلس در یکی از کتابهایش تحت نام دولت و خانواده می گوید: سه چیز مشخصه اصلی جامعه سرمایه درای است و ما هنگامی به جامعه کمونیسم رسیده ایم که جامعه فاقد آنها باشد که عبارتند از: مالکیت، خانواده و دولت. بنابراین جامعه کمونیستی در نظر آقای انگلس جامعه ای است که در آن مالکیت، خانواده و دولت وجود نداشته باشد. راستی کمونیسم مثل اینکه خود را متعهد به این می داند که با هر چیز که ریشه در تمایلات درونی بشر دارد و برایش امری فطری است مبارزه کند. مالکیت به این معنا که انسان چیزی را مطلق به خودش بداند فطری است چون اگر چه انسان را قانوناً بشود از تصرف در مالش منع کرد اما مگر می شود اعضای مورد استفاده انسان را نیز از او گرفت؟ آیا هرکس در نحوه ی بکار گیری اعضای خویش خود را مالک و آزاد نمی بیند؟ مارکسیسم منشأ بدبختی های جامعه را در مالکیت و تسلط انسان می داند و همین امر را موجب نزاع و اختلاف و استثمار معرفی می کند بنابراین راهکار عملی را نابودی این سلطه می داند و چاره ای جز مبارزه با فطرت بشر در خود نمی بیند اما پیشنهاد اسلام این است که انسان در این کار موفق نمی شود و خواه ناخواه بعد از مدتی امر فطری دوباره ظاهر می شود و چاره این نیست که ما مال را از انسان بگیریم چون ثروت در حد ذات خویش تسلطی ندارد بلکه بیایید انسان را از اسارت خودش که همه چیز را برای خود می خواهد برهانیم. کمونیسم از انجام این کار عاجز است در نتیجه اقدام به مصادره ثروتهای مردم می کند ولی در واقع با این کار امکان تصرف بدون قید و شرط در اموال عمومی را به رهبران کمونیسم می دهد. دهقان روسی نان ندارد اما رهبران کمونیسم در کاخ کرملین زندگی افسانه ای دارند. کارگر روسی شب و روز تلاش می کند اما خسته و کوفته با سختی زندگی می گذراند در حالیکه رهبران کمونیسم سفرهای خانوادگی و شخصی خویش را نیز با هواپیما و هلی کوپتر طی می کنند، کشاورز رنج کشیده ی کُرد با نیت پاک نجات از ظلم و به خیال رهیدن از یوغ ستم کشته می شود و شبهای طولانی پاییز و روزهای بلند بهار را در کوهستانهای یخ بسته کردستان سپری می کند لیکن رهبران خیالباف و مکار کمونیسم در اروپا بر سر میزهای مذاکره حرفهای گنده تر از دهان سر می دهند. پیشنهاد اسلام در مورد مالکیت این است که مالکیت باشد ولی راههای تسلط بر آن قانونمند باشد. انسان از هر طریقی نباید مالک شود و بعضی چیزها را از تملک خصوصی خارج می کند و ضمناً حکومت را موظف می کند میدان مسابقه ی آزادی را با در اختیار گذاشتن امکانات مساوی برای همگان فراهم نماید و در صورت جمع شدن ثروت مشروع باز به وسیله ی مالیات، ذکات و قانون ارث به تقسیم مجدد آن اقدام می کند و با رغبت صاحب سرمایه را به خاطر کسب رضای خداوند و سعادت اخروی با انفاق و بخشش وامی دارد و توضیح مبسوط این مسئله را باید در کتب متعدد فقهی و اقتصادی که در این زمینه نگاشته شده اند جست. جامعه ای که در آن مردم مالک دسترنج خویش نیستند جامعه مرده ای است که عشق و علاقه به کار و ابتکار در آن می میرد چنانکه مردم روسیه به خاطر این نوع سیستم حکومتی علی رغم داشتن یک پنجم کل زمینهای دنیا از لحاظ کشاورزی محتاج اروپا و آمریکا بودند و از تهیه ی خوراک خود عاجز بودند. یکی دیگر از امور فطری که از تعرض کمونیسم در امان نبوده، خانواده است چون کمونیستها می گویند خانواده نیز یکی از مظاهر مالکیت است بنابراین خاص سرمایه داری است و باید از بین برود. هرکس خواست از دیگری کام بگیرد، هیچکس را به خاطر این امر نباید مؤاخذه کرد و همین امر از دید بالهوسان انگیزه ی گرایش به کمونیسم را افزایش داده است و شاید با قاطعیت بتوان گفت یکی از مهمترین انگیزه های روحی در گرایش به مارکسیسم و نفی خدا در زندگی، همین میل بی حد و حصر به فساد جنسی است. یکی از افراد جداشده از حزب کمونیسم در خاطرات خویش می گوید: ما در یکی از مناطق کردستان در حال رایزنی نظامی سیاسی بودیم، منصور حکمت رهبر حزب همراه زنش از منطقه ی ما بازدید کرد، زن منصور حکمت با یک شورت و یک دامن کوتاه و پاهای لخت همراه شوهرش در محفل حضور داشت، افراد ما اکثراً به جای گوش دادن به سخنان ایشان به دامن همسرش می نگریستند، بعد از بازگشت آقای حکمت، تا مدتها افراد ما بخاطر داشتن اعتقادات بورژوائی از طرف حزب مورد بازگوی قرار داشتند که چرا شما از این حضور نارحت بوده اید اگر کسی می خواست با زنی باشد کافی بود به تشکیلات اعلام کند. روزی یکی از افراد ما متوجه می شود که دیگری با همسرش همبستر شده، هنگامی که اعتراض می کند یکی از رهبران به او می گوید: شما چرا این افکار بورژوازی را از خود دور نمی کنید، مگر همین مسئله هم برای من پیش نیامد، خوب چه اشکالی دارد، زن که ملک تو نیست، او با رضایت خاطر این کار را کرده است و سرانجام همین امر باعث شد خیلی ها که زن گرفتند از ترس این برخوردها و توبیخها و مؤاخذه ها از حزب کنار بکشند. اما تهی کردن دیگران از معانی انسانیت مرزی دارد و مطمئناً مردم شرافتمند اجازه ی حاکمیت رهبری خویش را به چنان بالهوسانی نخواهند داد. نفی دولت نیز تنها شعاری بیش نیست چون کمونیستها در هر کجا به حاکمیت رسیدند دولتهایی قوی و محکم برای حفاظت از منافع خویش ایجاد کردند و اصل این اندیشه نیز خطاست؛ چون همه ی خطاها که ریشه در اجتماع ندارند بلکه اصل و اساس همه ی خطاها میل سرکش آدمی است که اگر مهار نشود سر به طغیان خواهد زد و در شکل استثمار انسانها در جامعه تبلور خواهد یافت و مهار آن تنها در سایه بندگی خداست که کمونیسم با آن وداع کرده است و دشمنی و کینه ی خویش را با خدا در جهت حاکمیت خداوندگاران دروغین که رهبران حزب کمونیست باشند اعلام نموده است. در عصر حاضر چون دوران ظهور انبیاء الهی ما بعنوان رسولان رسول رب العالمین همان پیام را سر داده ایم ای مردم پروردگاری را که خالق شما و پیشینیان شماست بپرستید. هیچ معبود به حقی جز الله وجود ندارد الله را عبادت کنید تا رستگار شوید تنها رمز موفقیت شما در زندگی پیروی از رسولان رب العالمین است به اسلام روی آورید تا نجات یابید قیامت نزدیک است و جهنم در کمین ستمکاران است قبل از اینکه عذاب خداوند شما را در بر گیرد خود را در یابید. مسلمان شوید که غیر از اسلام خطاست و چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و در نهایت خود را فراموشی نمودن. هرکس به سوی خدا و دین خاتمش دعوت نکند گمراه است بنابراین با گفتن لا اله الا الله و قبول کردن رسالت رسول اللهصلی الله علیه وسلممتعهدانه مسلمان شوید و با نفی هرگونه حاکمیت و مکتبی غیر از اسلام راستین اسباب قدر الله تعالی در حاکمیت مجدد دین حق گردیم. 

تهیه کننده :  استاد هاشم

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) آل عمران102 

(2) نساء :1

(3)احزاب70-71 

(4)آل عمران 85 

(5)انعام 153 

(6)بقره 256 

(7) طور 35 

(8)ابراهیم 10

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد